در بلندترین شب سال، نبردی کهن میان روشنایی و تاریکی درمیگیرد. یلدا، نمادی از تاریکی مطلق، سلطهی خود را بر جهان گسترانده است. شب، همچون پَردهای سیاه، هر چیز را در بر گرفته و امیدی به سپیدهدم نمیرود. اما در دل کوهستان، مردمی صبور و امیدوار به انتظار طلوع خورشید نشستهاند.
این مردم، راز جاودانگی نور را میدانند. آنها میدانند که هر چقدر شب طولانیتر باشد، به طلوع نزدیکتر است. لشکر نور، روز به روز به قلعهی تاریکی نزدیکتر میشود و پیروزی نهایی در انتظارشان است. نفس گرم امید در سینههایشان همچنان میتپد؛ همان امیدی که نسلها آن را از نیاکانشان به ارث بردهاند.
داستان یلدا و مهر، افسانهای است از تضاد ابدی خیر و شر. یلدا، بانویی با موهای سیاهش، و مهر، فرشتهای نورانی، در نبردی سرنوشتساز با هم روبرو میشوند. مهر، از دل سنگ و در تاریکترین گوشهها زاده میشود. او نور امید است، در مقابل تاریکی بیپایان یلدا.
مهر، پسر یلدا نیست، بلکه نماد تولد دوباره و پیروزی روشنایی است. او، مانند ققنوسی از خاکستر برمیخیزد و با شمشیر نورش، یلدا را به چالش میکشد. یلدا، مادری سختگیر و ظاهراً بیرحم، اما در بطن تاریکیاش، املای تولد نوینی نهفته است.
مهر با نیرویی فرازمینی به سوی یلدا میتازد، و با نوری خیره کننده، تاریکی را در هم میشکند. او، آیندهای روشن را به مردم کوهستان بشارت میدهد؛ آیندهای که در آن، عدالت و صلح حاکم خواهد بود.
هر سال، با فرا رسیدن یلدا، مردم کوهستان به یاد این نبرد کهن میافتند و آتش امید را در دلهایشان زنده نگه میدارند. آتشی که نماد پایداری و امید به پیروزی نهایی نور بر تاریکی است. زیرا آنها میدانند که هیچ شبی، هر چقدر هم تاریک و طولانی باشد، ابدیت ندارد.
یلدا پایان نمییابد، بلکه آغازی نو است. آغازی که با طلوع مهر، امید و زندگی را به دنیا هدیه میدهد. مهر نماد عهد عدالت و آزادی است، و پیمانی است بین مردم و نور جاودان.
این افسانه، یادآور این حقیقت است که حتی در تاریکترین شبها، امید به طلوع خورشید همچنان زنده است.